نویسنده : محمد صادق دهنادی



 

مرثیه ای بر زبیریان زمانه
تعمیرگاه
جملگی در خطری دهشتناک...

آن سالها، سحر قبل از نماز صبح راه می‌افتادم تا خودم را ساعت هفت، به درس و بحث حوزه برسانم، اما بازهم دیرمی‌رسیدم.همیشه در شلوغی خیابان هفده شهریور دلم می‌لرزید که چه بخش‌هایی از درس استاد گذشته و من از آن بی‌‌بهره مانده‌ام.اما قصة روزهای پنجشنبه چیز دیگری بود. پنج شنبه‌ها کمی دیرتر از هر روز به جای مدرس‌های موکتی حوزه باید به زیرزمین مفروش اما دم گرفتة مدرسه باقریه می‌رفتیم، تا استادمان برایمان درس اخلاق بگوید و بعد هم اینقدر روضه بخواند و گریه کنیم تا با حقیقت اخلاق که همان حب است عملا خو بگیریم.
استاد هر روز با آن حال معنوی و سوزی که داشت، یک حدیث کوتاه برایمان می‌خواند و بر اساس آن نکات ارزنده‌اش را طرح می کرد، اما نمی دانم آن روز چه شد که ما را به یک سفر شگفت‌انگیز و طولانی برد و حدیثی چند جمله‌ای تفسیر کرد که شرح و تفضیل اجمالی‌اش تا اذان ظهر طول کشید و همین که صلای اذان زده شد متوجه شدیم که جلسه باید خاتمه پیدا کند. سال‌ها گذشته و هنوز برای من تصویر این حدیث، شگفت‌ترین منظره ای بوده که در کل عمرم سیاحت کرده‌ام.
آن روز استاد کتاب «آثار الصادقین» را باز کرد و بدون آن که اشاره کند این حدیث از امام باقر است یا امام صادق - علیهما سلام – روایت کرد:
«مردمان جملگی در ورطه نابودی‌اند جز دانشوران، و دانشوران جملگی نابود شوند جز آنها که به علم خویش عمل می‌کنند و این گروه نیز به سرنوشت دو دسته قبل دچار می‌شوند جز آنها که مخلص‌اند و فقط برای خدا عمل کرده‌اند پس این گروه باقی مانده در معرض خطراتی بزرگ و هولناک قرار دارند.»
با خود می‌گفتم تکلیف امثال من که از قبل مشخص بوده؛ چرا که نه علمی دارم و نه عملی و نه اخلاصی . اما باور نمی‌کردم ابتلائات مقام اخلاص این قدر دشوار باشد!
یادم هست استاد برای جا انداختن بهتر موضوع، برایمان قصة شاگرد شیخ انصاری ـ رضوان الله علیه ـ را بیان کرد و این که فرد یاد شده در عالم خواب ابلیس ـ لعنت الله علیه ـ را مشاهده کرده که ریسمان‌ها به دوش می کشد و از او پرسیده این ریسمان‌ها چیست؟ و آن رانده شده جواب داده بود که: این ریسمان‌ها بندهایی است که بر پای و دست «بندگان خوب خدا» انداخته است. و قریب به این مضمون که فرورفتگان در نفسانیت در بند شیطان هم نیستند؛ زیرا در خود تنیده‌اند.
خدا می‌داند که چه هراسی افتاده بود به جانم آن هنگام که فهمیدیم راه تعالی در اوجگاه‌ها نیز بی‌تهدید و بی‌دغدغه نخواهد بود.

جانباز صفین در معرکه کربلا

مدت‌ها گذشت اما بعدها شاهد مثال‌های زیادی در تاریخ برای این حدیث شریف یافتم. مثلا باورش سخت بود وقتی در احوالات پسر ذی الجوشن خواندم که همو سرداری از سرداران صفین بود که به پشتیبانی مولای ما بر شامیان تازید و بر بدنش جای زخم‌ها ماند. مگر می شود سرداری از یاران علی(ع) در مقابل نفاق معاویه، روزی در لوای پور معاویه سر از بدن پسر علی(ع) جدا نماید؟
متاسفانه این حقیقت داشت و حتی حقیقت داشت آنکه فرماندار امانت‌دار و با تدبیری مانند زیادابن ابیه که از مریدان و منصوبین خاص علی و حسن(ع) بود، روزگاری در دستگاه جهنمی معاویه چنان کند که ضرب‌المثل شقاوت خون ریختن از دوستان علی باشد.
باری، آیا بالاتر از جان چیزی مانده بود که اینان برای نثار آن به درگاه خدای آمده بودند اما همین که خداوند به آنان فرصت و خطر آزمایش مقرر کرد در آن چنین خورد و ناچیز شدند.
اما این واقعیت تلخ در تاریخ مکرر نبرد حق و باطل مشهود بود که آزمایش و لغزش در مسیر اخلاص و عمل چیزی است که مجاهدان راه خدا و مومنان واقعی بیشتر با آن روبه‌رو بودند و در آن در معرض خطر قرار گرفتند و با درک این نکات و مثال‌ها است که در زمان ما هم چنین تغییر مسیرهایی تحلیل می‌شود و می‌توان به چشم دیده که سربازان و سرداران حماسه‌سازی در معرض آزمایش‌های بعد از آوردگاه جنگ ممکن است در مقابل آرمان‌های گذشته خود شمشیر بکشند.

معمای وکیل امام یازدهم و ماجرای تولد فتنه

یادم می‌آید روزی در محضر یکی از اساتیدم تفسیر ایشان دربارة یکی از احادیث امام صادق ـ علیه السلام ـ را جویا شدم که حضرت در آن فرموده بودند دو نفر از اصحاب پیامبر ( که اتفاقا جزو مهاجرین به شمار می‌رفته و یاران دورة عسرت پیامبر هستند) به اندازة یک چشم به‌هم زدن ایمان فلبی نیاوردند. حیران مانده بودم که در ورای این حدیث چه حکمت عقلی نهفته است؟ یادم می‌آید آیت‌الله لبخندی زندند و برای جواب به من یک حدیث گویا در همین باره روایت کردند. ایشان فرمودند:
عین همین سوال را یکی از مدعیان عامه از یکی از وکلای امام حسن عسکری(ع) مطرح کردند و این وکیل حضرت برای پاسخ آن از قم راهی سامرا شد. جواب امام عسکری(ع) آن بود که این صحابی پیامبر نه از ترس و اکراه و نه از گرایش و ایمان بلکه از روی طمع به پیامبر ایمان آوردند. چه آنکه آینده پیامبر(ص) را به واسطة تجارت و رفت‌وآمد با علمای اهل کتاب شنیده و باور داشتند و به همین خاطر در دورة عسرت به ایشان گرویدند تا در زمان گشایش از نعمت‌های آن بی‌بهره نمانند. و این یعنی پایه‌گذاری فتنه بعد از رسول گرامی اسلام.
با همین رویکرد هم می‌توان خیلی‌ها را جست که در زمانه خود ما نیز به دنبال این فرصت‌ها بوده و معلوم نیست از کجا؟ ولی به هر صورت در غریو پیروزی انقلاب، خود را در میان انقلابیون جای داده و حتا در پست و مناصب بسیار مهم سنگر گرفتند و همیشه به دنبال نفع خود گام برداشته و حتی‌الامکان خود را در معرکه‌های خطرناک کمتری قرار داده و بر روی جانفشانی‌های دیگران ایستادند و این تا روز فتنه سر پوشیده و پنهان ماند.

جامعه شناسی ستیزه جویان جمل

اگر جریان جمل در تاریخ صدر اسلام بازشناسی شود، متوجه این حقیقت می‌شویم که دو گروه مشخص شده یعنی پاسداران با اخلاص منحرف شده و آن‌ها که از اول منافق و مزدور و فرصت‌طلب بودند، یعنی اهل طمع و سقوط یافتگان در چنین عرصه‌ای به هم می‌رسند و تمام قد در مقابل حقیقت می‌ایستند.
نماد سرداران بازگشته از ایثار زبیر سیف‌الاسلام است و طلحه الخیر و نماد فرصت‌طلبان مروان و دار و دسته بنی‌امیه‌اند که هیچ گاه به اسلام ایمان نیاورد.
این دو طایفه برای آغاز فتنه درونی امت اسلامی از همه شیاطین پیشتازترند و از سوی دیگر این گروه‌ها به مثابه دسته و تیغ شمشیر فتنه به شمار می‌روند. یکی همچنان دور از نبرد می‌ماند اما هدایت کنندة دستة دیگر است و یکی دیگر تیغی است از جنس ظاهری حق تا بتواند حق را مشتبه و ضایع نماید.
هم‌آوایی غوغائیان جمل برای در هم مخلوط نمودن حق و باطل و به رخ کشیدن سوابق و قرابت نسبی با رسول خدا در مقابل حقیقت فکر و علم رسول خدا که در وجود مولی الموحدین، اسدالله الغالب، حضرت امیر المومنین علی ابن ابیطالب ـ علیه آلاف التحیه و الثنا ـ متبلور شده است از سویی، و حمایت فرصت‌طلبان برای جنگ رسانه‌ای و ارتباطی با جبهه حق از سوی دیگر ( توسط بنی امیه) یکی از عبرت‌گاه‌های تاریخ در هم‌داستانی سرداران سابق و منافقان همیشه برای رقم زدن بزرگترین فتنه تاریخ اسلام است.
فتنه‌ای که حتا کار را بر مشایخ کم‌بصیرتی مانند سلیمان صرد خزاعی ( مقتول جنگ توابین) و بسیاری از اجلة علویان و صحابی مشتبه و دشوار نمود تا جایی امام به آنان فرمود:
حق را بشناسید تا اهل حق را از ناحقان باز شناسید ( که اهل حق را با حق باید سنجید، نه حق را با مدعیان آن)

مرثیه ای بر زبیریان

کسی از یاد نمی‌برد که در روزگار تنهایی علی، این زبیر بود که با اندک یاران حضرتش غم روزهای بی‌فاطمه را بر او تسکین می‌بخشید. هم‌آن زبیر بود که در جمع معدود تشییع کنندة زهرای مرضیه ـ سلام الله علیها ـ حضور داشت؛ اما همین سوابق نازنین هم نتوانست وی را از هجوم شیطان در قالب حب فرزند مشئومش عبدالله، در ریاست‌طلبی و حرام خواری، از روزمرگی و رضایت به باطل و ... نجات بخشد.
روایت است وقتی سر بریده‌اش را در مقابل امام علی(ع) گذاشتند، بر آن حسرت خوردند و لب از ناراحتی گزیدند و در غم و اندوه این سوء عاقبت گریستند.
چنان که دیروز هم پیرمراد ما آن هنگام که شخصیتی را که به تعبیری خودشان پارة تن‌شان به شمار می‌آوردند از مقام عظمای قائم مقامی رهبری - به سبب خطاهایش - عزل نمود، از غم اشتباه او آب شدند و چنان که امروز هم سید فرزانة ما از اینکه بعضی از مردان قهرمان روزهای حماسه چگونه در دام اهل نفاق و بر بستر دنیادوستی و خودپرستی تمام‌قد در مقابل انقلاب و نظام می‌ایستند، اشک حسرت می‌ریزند!
زبیرها و زیادها و مروان‌های روزگار ما که در لباس سازگاراها و مخملباف‌ها و اکبر گنجی‌ها امروز روبه‌روی دوربین شرارت لات و عزای روزگار ما( آمریکا) قیافه روشنفکری می‌گیرند و کراوات بر سینه، بر گذشتة روزگار خود به سخره اشاره می کنند و خودشان را عضو مستعفی و مؤسس سپاه می‌دانند و معلوم نیست بر این سابقه می‌بالند و یا می‌نالند، نه اولین و نه آخرین نمونة پیوند عاقبت به شران مجاهد دیروز و فرصت‌طلبان فتنه‌ساز امروز بوده‌اند و خواهند بود.
همان برادران سابقی که به سبب شهرت‌دوستی و حرام‌خواری، به دنبال روزی هستند که چون کربلا بتوانند سر حقیقت ناب زمانة ما را بر نیزة انحراف خود قرار دهند. غافل از آنکه امروز دیگر روز غربت عاشورا نیست و حتی کودکان نیز این سرداران بخت‌برگشته و راه‌برگشتة دیروز و امروز را می‌شناسند.
یکی از همین کودکان روز بیست‌ودوم بهمن، نوشته‌ای را در دست داشت که در آن نوشته بود:
«آقای سازگارا! چشمانت را بازکن. من هموطن تو هستم که در خیابان راهپیمایی می‌کنم. فقط فرق من با تو این است که مثل تو وطن فروش نیستم.»
منبع: ماهنامه امتداد شماره 61